ي يکی بود يکی نبود .شهر کوچيکی بود که در آن حيواناتی سکونت داشتند که از
قماش حيوانات معمولی و روزمره دوروبرتان نبودند آنها حيوانات متفاوت و
خاصی بودند. آنها می توانستند حرف بزنند و مهمتر از همه قادر به نواختن
آلات و ادوات موسيقی بودند و
هی!یه لحظه صبر کن جک و جونورهايی که می تونن صحبت کنن و مزقون بزنن؟تو
خواننده ها رو چی فرض کردی؟ هيچ آدم عاقلی همچين مزخرفاتی رو قبول نمی کنه
حتی اگه خواننده اين قصه ها باشه! اين جدا ایده نفرت انگیزیه باور کنین قرار بود اين
داستان دست کم چند صفحه ای باشه اما ادامه دادن اين داستان سراپا کذب از
انصاف به دوره( ما جدا درباره بهداشت سلامتی و بهداشت عقل و شعور شما
نگرانيم- حالا بگيريم خيلی کم) بله ما ممکنه يه قصه را تحريف کنيم اما هيچوقت
مرتکب تحريف واقعيت عيان و آشکار نمی شويم.
برگرفته از کتاب خرمگس و زن ستيز-اون نويسنده دوست داشتنی هم حسين يعقوبی
هست که حتما ميشناسيدش.
از:طناز