كسی از ما نمی پرسه که بهارمون کجاست حلقه ي سبز
بهار کجای گریه های ماست کسی از ما نمی پرسه که کجای جاده ایم بین این همه
سوار چرا هنوز پیاده ایم کسی نیست نشون بده نشونیه ستاره رو به دل ما یاد
بده تولد دوباره رو تقویم کهنه رو باید ببندیم بازم باید دروغکی بخندیم
بهار داره پا میزاره تو خونه پنجرهء قلب ما کی می خونه یکی باید واسه ما
بهار رو معنا بکنه سفره ي گمشدهء هفت سین و پیدا بکنه یکی باید بیاد و بگه
بهار چه رنگیه بگه که تحویل سال چه لحظهء قشنگیه یکی باید بیاد و سین سکوت
و بشکنه رمز قد کشیدن و تو کوچه فریاد بزنه تو کوچه فریاد بزنه ...
اول:سرور سايت چند روزي در حال آپديت بود براي همين موضوع از كساني كه اومدن و نتونستن سايت رو باز كنن معذرت خواهي مي كنم. دوم:تعدادي از عكسهاي كوير مرنجاب با دوستان و سفر نوروزي با خانواده به استان گلستان رو در قسمت آلبوم عكس گذاشتم اگه دوست داشتيد نگاهي بيندازيد. متشكرم
يك سال ديگه هم گذشت شايد بهار ديگه اي وجود نداشته باشه. با بهار قراره همه چيز نو بشه حتي دلامون اما چه گويم كه اين دل از نو شدن بويي نبردست... همه ي تحليلگران سياسي و اقتصادي ميگن امسال سال بسيار سختي پيش روي ايران و مردم ايران خواهد بود اميدوارم سال88 بگذرد خوب گذشتن پيشكش. مدتيست تكيه گاهي نيست هرچه چنگ ميزنم حتي خاري نيست كه آويزان شوم شايد بايد آنقدر زمين خورد بايد مثل همين يكبار محكم زمين خورد تا قدر نعمتها را دانست و يا زمين نخوردن را ياد گرفت. تنهايي؛فكركردن را مي آموزد.
این
نیز بگذرد....مثل همه ی اتفاقات خوب و بد زندگی...مثل همه دوست داشتنها که
در ته صندوق خاک خورده زمان مخفی شد و گردی از فراموشی پوشاندش....این نیز
بگذرد....مثل همه اشکهایی که در انزوا ریخته شد و هیچ کس نفهمیدشان....این
نیز بگذرد مثل همه بغض هایی که بی پروا گره کور خوردند و هیچ دست مهربانی
هرگز بازشان نکرد....این نیز بگذرد مثل گذر تلخ ثانیه ثانیه های تنهایی و
بیقراری و دلتنگی برای اویی که میدانی باید تنهایش بگذاری ....این نیز
بگذرد مثل زندگی...
بهار دلم كمي باران ميخواهد ميفهي؟ فكر نميكنم.چون اصلا بهار نيستي ميدانم... راستي خدا... راستی
چرا اینقدر خوبی؟چرا ازم دلخور نمی شی؟ وقتی انکارت میکنم بیشتر بهت محتاج
میشم،وقتی فراموشت می کنم بیشتر منو به سمت خودت می کشی،تودر کنارمی هر
لحظه ولی من... هر روزتون شاد
این شعر توسط یک
نوجوان متبلا به سرطان نوشته شده است.
written by a teenager with cancer.
She wants to see how many
people get her poem.
او مایل است بداند چند
نفرشعر او را می خوانند.
It is quite the poem. Please pass it on. این
کل شعر اوست. لطفا آنرا برای دیگران هم ارسال کنید.
This
poem was written by a terminally ill young girl in a New York Hospital این
شعر را این دختربسیار جوان در حالی که آخرین روزهای زندگی اش را سپری می کند در
بیمارستان نیویورک نگاشته است It
was sent
by و
آنرا یکی از پزشکان بیمارستان فرستاده است. تقاضا داریم مطلب بعد از شعر را نیز به
دقت بخوانید
a medical doctor - Make sure to read
what is in the closing statement
AFTER THE POEM.
SLOW DANCE رقص
آرام
Have you ever
watched kids
آیا تا به
حال به کودکان نگریسته اید
On a merry-go-round?
در حالیکه به بازی "چرخ چرخ"
مشغولند؟
Or listened to
the rain
و یا به
صدای باران گوش فرا داده اید؟
Slapping on the ground?
آن زمان که
قطراتش به زمین برخورد می کند؟
Ever followed a
butterfly's erratic flight؟
تا بحال
بدنبال پروانه ای دویده اید؟ آن زمان که نامنظم و بی هدف به چپ و راست پرواز می
کند؟
Or gazed at the sun into the fading
night?
یا به
خورشید رنگ پریده خیره گشته اید؟ آن زمان که در مغرب فرو می رود؟
You better slow down.
کمی آرام تر
حرکت کنید
Don't dance so
fast.
اینقدر تند
و سریع به رقص درنیایید
Time is short.
زمان کوتاه
است
The music won't
last
موسیقی
بزودی پایان خواهد یافت
Do you run through each day
On the
fly?
آیا روزها
را شتابان پشت سر می گذارید؟
When you ask How are you? آنگاه که از
کسی می پرسید حالت چطور است؟
Do you hear the
reply?
آیا پاسخ
سوال خود را می شنوید؟
When the day is done هنگامی که
روز به پایان می رسد
Do you lie in your
bed
آیا در
رختخواب خود دراز می کشید
With the next hundred chores و اجازه می
دهید که صدها کار ناتمام بیهوده و روزمره
Running through
your head?
در کله شما
رژه روند؟
You'd better slow down سرعت خود را
کم کنید. کم تر شتاب کنید.
Don't dance so
fast.
اینقدر تند
و سریع به رقص در نیایید.
Time is short. زمان کوتاه
است.
The music won't
last. موسیقی
دیری نخواهد پائید
Ever told your child, آیا تا بحال
به کودک خود گفته اید؟
We'll do it
tomorrow؟
"فردا
این کار را خواهیم کرد"
And in your haste, و آنچنان
شتابان بوده اید
Not see
his
که نتوانید
غم او را در چشمانش ببینید؟
sorrow?
Ever lost touch, تا بحال آیا
بدون تاثری
Let a good
friendship die
اجازه داده
اید دوستی ای به پایان رسد؟
Cause you never had time فقط بدان
سبب که هرگز وقت کافی ندارید؟
Or call
and say, 'Hi' آیا
هرگز به کسی تلفن زده اید فقط به این خاطر که به او بگویید: دوست من؟ سلام؟
You'd better slow down. حال
کمی سرعت خود را کم کنید. کمتر شتاب کنید.
Don't dance
so fast. اینقدر
تند وسریع به رقص درنیایید.
Time is short. زمان
کوتاه است.
The music won't last.موسیقی دیری نخواهد پایید.
When you run so fast to get somewhere آن
زمان که برای رسیدن به مکانی چنان شتابان میدوید؟
You
miss half the fun of getting there. نیمی
از لذت راه را بر خود حرام می کنید.
When you worry and hurry
through your day, آنگاه
که روز خود را با نگرانی و عجله بسر می رسانید؟
It is like an unopened
gift.... گویی
هدیه ای را ناگشوده به کناری می نهید..
Thrown away.
Life is not a
race. زندگی
که یک مسابقه دو نیست!
Do take it slower کمی
آرام گیرید
Hear the
music به
موسیقی گوش بسپارید؟
Before the song is over.
این روزها چنان درگیر هیچم که لحظه به لحظه بیشتر به هیچ نزدیک میشوم... این روزها چنان سردرگمم که ثانیه به ثانیه سردرگم تر میشوم... این روزها تنها تفریح گوشه ای نشستن و فکر کردن است... این روزها بیشتر به خودم شک میکنم... این روزها در حوالی ما بوی عید نمی آید
خسته ام از این کویر ، این کویر کور و پیر این هبوط بی دلیل ، این سقوط ناگزیر
آسمان بی هدف ، بادهای بی طرف ابرهای سر به راه ، بیدهای سر به زیر
ای نظاره ی شگفت ، ای نگاه ناگهان ای هماره در نظر ، ای هنوز بی نظیر
مثل شعر ، ناگهان ، مثل گریه بی امان مثل لحظه های وحی ، اجتناب ناپذیر ای مسافر غریب ، در دیار خویشتن با تو آشنا شدم ، با تو در همین مسیر
با تو آشنا شدم ، با تو در همین مسیر با تو آشنا شدم ، با تو در همین مسیر
از کویر سوت و کور تا مرا صدا زدی دیدمت ولی چه دور ، دیدمت ولی چه دیر
دست خسته ی مرا ، مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر ، خسته ام از این کویر با خودت مرا ببر ، خسته ام از این کویر
از انسانها غمی به دل نگیر؛ زیرا خود نیز غمگین اند؛ با آنکه تنهایند ولی از خود
میگریزند زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شك دارند؛ پس دوستشان بدار اگر
چه دوستت نداشته باشند...ء
رضا عبدی دبیر زبان انگلیسی دبیرستان های مهر و شهید جوکار
منطقه ۱۸ شهر تهران با ۱۶ سال سابقه کار آموزشی ، باید تا آخر وقت اداری
روز یکشنبه ۱۸ اسفند به دایره اجرای احکام دادسرای انقلاب مراجعه کند.عبدی
در دادگاه بدوی به استناد ماده ۶۱۸ قانون مجازات اسلامی به ۵ ماه حبس و ۲۰
ضربه شلاق محکوم شده است. اتهام وی «اخلال در نظم عمومی از طریق تجمع غیر
قانونی در مقابل مجلس» بوده است. معلمان با نگرانی می پرسند که آیا حکم
شلاق در مورد این دبیر اجرا خواهد شد؟
به موجب ماده ۶۱۸ «هرکس با هیاهو و جنجال یا حرکات غیر
متعارف یا تعرض به افراد موجب اخلال نظم وآسایش وآرامش عمومی گردد یا مردم
رااز کسب وکار باز دارد به حبس از سه ماه تا یک سال وتا ( ۷۴ ) ضربه شلاق
محکوم خواهد شد» .
به عقیده بسیاری از حقوقدانان از جمله عبدالفتاح سلطانی وکیل
مدافع این دبیر ، ماده ۶۱۸ منطبق بر اتهام معلمانی که برای اعتراض به عدم
اجرای قانون مدیریت خدمات مقابل مجلس تجمع آرام و مسالمت آمیز برگزار کرده
اند، نیست و در مورد افراد شرور اراذل واوباش و باجگیران خیابانی از این
ماده استفاده می شود. .
این حکم در شهریور ماه سال جاری به متهم ابلاغ شد. این فعال
صنفی که در جریان اعتراضات اردیبهشت سال ۸۶ به مدت یک هفته بازداشت و به
قید وثیقه ۴۰ میلیونی آزاد شده است در موعد قانونی به حکم دادگاه عمومی
شعبه ۱۰۵۹ اعتراض کرد.
به گفته عبدی ، شعبه ۱۹ دادگاه تجدید نظراستان تهران حکم
دادگاه بدوی را تایید کرد. در حکم صادره آمده است که به دلیل وضعیت
اجتماعی متهم، بدل از ۵ماه زندان به پرداخت ۲۰۰ هزار تومان وبدل از ۲۰
ضربه شلاق به پرداخت ۵۰ هزار تومان محکوم می گردد.
عبدی در مورد اینکه آیا جریمه را پرداخت کرده است یا نه ، می
گوید : حکم دادگاه تجدید نظر تا کنون رسما به وی ویا وکیلش ابلاغ نشده و
این احضاریه برای او خارج از انتظار بوده است. عبدی افزود که این احضاریه
را روز ۵ شنبه ۱۶ اسفند دریافت کرده و قرار است امروز به دایره اجرای
احکام دادگاه انقلاب مراجعه کند.
این فعال صنفی در مورد اینکه آیا جریمه را پرداخت خواهد کرد ودر صورتی
که جریمه پرداخت نشود آیا حکم شلاق و زندان اجرا خواهد شد، گفت: فردا به
دادسرای انقلاب مراجعه و تقاضای مهلت برای پرداخت جریمه می کنم . اگر
بپذیرند عیدی امسالم را که هنوز پرداخت نشده است بابت بدل از حبس و شلاق
به حساب دادگستری می ریزم.
به
نظر ميرسد ما ايرانيان به خاطر نوع فرهنگمان، بيشترين سوءاستفاده را از
مفاهيم و بار معنايي كلمات و جملات داشتهايم. منظورم اين است که به راحتي
معناي کلمات يا جملات روشن و مبرهن را بر هم ميزنيم و مفهوم کاملاٌ معکوس
را جانشين آن ميکنيم و در اين ميان، چه بسا خود را پاسدار واقعي بار
معنايي آن کلمات و مفاهيم نيز بدانيم. بگذاريد مسأله را با نقل واقعيتي آغاز کنم. بيشک، شيخ محمد تقي
شوشتري، يکي از مجتهدان و محققان بنام حوزه در دوره معاصر است که تأليفات
بسياري درباره علوم اسلامي از وي در دسترس است. اين عالم رباني که در شهر
شوشتر زندگي ميکرد تا چند سال پيش زنده بوده و از احترام بسياري در ميان
مردم خوزستان و علماي حوزه علميه قم برخوردار بود. وي بسيار ساده ميزيست
و حدود هشت سال پيش در سن صد سالگي به رحمت ايزدي پيوست. دوستداران و
علاقهمندان و مقلدان وي که به جايگاه رفيع اين عالم و محقق آگاهي داشتند،
در روز تدفين ايشان آماده بودند تا در مکاني که ايشان به خاک سپرده
ميشود، بارگاه و ضريحي شايسته بسازند، اما با خواندن وصيتنامه آن مرحوم،
مشخص شد که وي وصيت کرده است تا پس از مرگ، مزار ايشان در فضاي باز انتخاب
شده و بالاي مزار نيز محصور نشده و به هواي آزاد مرتبط باشد.
منظور
آن مرحوم از جملات به کار برده شده در وصيتنامه، کاملا روشن بود و عمل به
وصيتنامه نيز ناگريز؛ بنابراين، آناني که منتظر ساختن بارگاه و ضريح
بودند، به نظر ميرسيد دستشان خالي است و با اين وصيت، تمايل قلبيشان را
بايد کنار ميگذاشتند.
اما قضيه بدان شکل که تصور ميشد پيش
نرفت. در آغاز، عدهاي پبشنهاد کردند براي جلوگيري از ازدحام و محصور شدن
مکان، دور مکان مقبره را ديوار کشي کنند، اما براي رعايت مفاد وصيتنامه،
بالاي آن را کاملا باز بگذارند و اين کار را انجام دادند. پس از مدتي،
برخي براي حفظ نظافت و پاکيزگي مقبره، پيشنهاد کردند که بالاي مقبره را
ببندند ولي براي حفظ وصيتنامه، تنها بخشي از سقف را که بالاي مقبره است،
باز بگذارند تا انجام وصيتنامه دچار اشکال نشود. خلاصه نشان به اين
نشان که اکنون مقبره آن مرحوم به بارگاه نسبتاً بزرگي تبديل شده و داراي
ضريح نيز هست، به گونهاي که اگر کسي سراغ نحوه اجراي آن بخش از وصيتنامه
مرحوم را بگيرد، حتي متوليان آن بارگاه نميتوانند آن مجرايي را که بالاي
مقبره قرار بود باز بماند (تا دليلي بر عمل به وصيتنامه باشد) به آساني
به وي نشان دهند.
منظورم از نقل اين داستان، بيان اين است که آن
مرحوم با کلمات فارسي که بار معنايي واضحي دارند، تلاش کرده است تا
دوستداران خود را از ساختن بارگاه و ضريح منصرف کند، اما امثال من و شما،
بدون توجه به نظر قلبي آن مرحوم، جمله وصيتنامه را به گونهاي
چرخاندهايم که اگر آن مرحوم در وصيتنامه خود آن جملات را به کار
نميبرد، هيچ تغييري در وضعيت کنوني مقبره مرحوم پيش نميآمد.
متأسفانه،
اين گونه بازي با بار معنايي کلمات به ويژه در مسائل سياسي و اجتماعي، در
ميان ما کم نيست و در طول دوران پس از انقلاب بسيار از آنان استفاده
کردهايم. مثلاٌ توجه کنيد به کلمات آزادي، جمهوريت، حقوق مردم، حقوق
زنان، حقوق اقوام، عدالت، رأي مردم و ... کلماتي که بزرگان و رهبران فکري
انقلاب شکوهمند ما مانند امام و مطهريها و بهشتيها پيش از پيروزي و در
دوران اوليه تشکيل نظام جمهوري اسلامي، سعي در تدقيق آنها داشتهاند و تا
اندازه بسياري نيز با گفتار و کردار خود، در نهادينه کردن آنها کوشيدهاند. همه
کلماتي که در بالا به آنها اشاره شد، از اهداف اصلي انقلاب بوده و از بار
معنايي معين و مشخصي برخوردارند که به ظاهر و به اين سادگي، واژگون کردن
آنها نبايد امکانپذير باشد، اما متأسفانه اين کار در بيشتر موارد صورت
گرفته است.
آناني که مانند نگارنده، شعارهاي زمان انقلاب و سخنان
پيشواي انقلاب و متفکران و تدوين کنندگان چهارچوب نظام را به ياد دارند،
اکنون ميتوانند دريابند که در عمل، چه بر سر کلمه زيباي آزادي آوردهايم
و چگونه با ادعاي حمايت از آزادي، بستن روزنامههاي منتقد و يا محدود کردن
و حذف افراد با انديشهها و نگرشهاي متفاوت، به امري عادي تبديل شده است
و در همين حال، خود را مدافع آزادي در سراسر دنيا نيز قلمداد ميکنيم.
درباره
حقوق زنان ما بارها ادعا کردهايم در نظام جمهوري اسلامي، بيشترين ارزشها
به آنان برگردانده شده و زنان از حقوقي برابر مردان برخوردار شدهاند، اما
آيا قوانين مرتبط با حقوق زنان در همين راستا بوده است و آيا زنان
توانستهاند به حقوقي حداقلي در زمينههاي اجتماعي و سياسي برخوردار شوند؟ در
مورد بار معنايي حقوق اقوام و اديان ديگر و جايگاه رأي مردم که بارها از
سوي حضرت امام بر آن تأکيد شده، ميبينيم که عدهاي چگونه سعي در وارونه
نشان دادن آن دارند و ميکوشند نظرات صريح امام را وارونه کنند.
از
اين نيز که بگذريم، خطر اصليتر در اين است که هنر وارونه كردن مفاهيم با
فشارهاي اين و آن، رفته رفته به جمهوريت نظام نيز برسد و در حوزههايي که
مردم حق انتخاب دارند، تنگ نظري و دست چيني اعمال شود. زمزمهها و فشارها
و تهديدهاي بعضي كوتهبينان براي از ميدان به در كردن برخي از كانديداهاي
مهم رياست جمهوري و يا تشويق نهادهاي حافظ قانون به حذف آنها، نگرانيها و
واهمهها را جدي کرده است؛ بنابراين، در اين موقعيت حساس، دفاع از مشخصات
جمهوريت نظام، وظيفه همه نهادها و دستگاههاست و هشياري همه را ميطلبد. جمهوريت
در کنار اسلاميت، مشخصه اصلي اين نظام است و بايد مستحكم و پايدار پاسداري
شود و نبايد تنگنظريها، آن را مانند آن سوراخي كند که بايد در بالاي
مقبره مرحوم شيخ شوشتري به دنبال آن گشت تا احتمالاٌ اثري از آن يافت.
اتفاقات
تلخ و تند هفتههای اخیر در قاموس سیاسی کشور در شرایط فعلی قبل از
انتخابات قابلیت تحلیل ویژهای دارد. مرکز دینی صوفیان در اصفهان – که
بیآزارترین گروه مذهبی هستند و مبنای اعتقادی آنان بر اساس صلح و صفا بنا
شده است – و دستگیری تعدادی از آنان، القاء ذهنی دین و مقدسات ستیزی در
سخنان آقای آقاجری و اخیرا در سخنان آقای مجتهد شبستری که با تکذیب هر دوی
آنان همراه بود و بسیج بلافاصله و دستپاچه مردم به بهانهی نقل سخنان
دروغ از این شخصیتها و مهمتر از همهی اینها، اتفاقات تلخ دانشگاه
امیرکبیر که هم با دستگیری و زد و خورد با دانشجویان همراه بود و هم در
رقابتهای سیاسی، شهیدان که سرمایهی ملی و ارزشی تاریخی کشور بودند مورد
سوءاستفاده قرار گرفتند و جسد بلندآوازهشان به حقیر خواستههای سیاسی بدل
شد، همه نشان از ساخت مصنوعی فضایی دارد که میخواهد بخشهایی از جامعه را
رادیکال کند تا آنان به خاطر این فضا، به ناامیدی از اصلاح شدن سیستم پناه
ببرند و مردم به هراس از آینده مبتلا شوند و متولیان قدرت با سرکوب این
مجموعهها، کسانی را که ممکن است به رقیبان اصلاحطلب رای دهند از صحنهی
انتخابات بیرون برانند. این فضاسازی را در فرهنگ عامی به دعوا بر سر لحاف
ملا تعبیر میکنند اما صد افسوس که در این دعوا و در کنار لحاف ملا، افراد
زیادی مورد ستم قرار میگیرند، دستگیر میشوند و یا آسیب میبینند.
دانشجویان ستمکشیدهی امیرکبیر نمونهی آخر آنان است. آسیب دیدن جایگاه
والای شهیدان هم نمونهی دردناک دیگر آن.