دوستان دیرین من ، با رویت
قلمی که امروز به گونه ای دیگر می نویسد برآشفته اند . آنان ، سالها مرا
همراه و همفکر خود می دانستند . و لابد می پنداشتند این قلم درهمه حال می
بایستی حرمت این همجواری فکری را برآورد . آنان ، هرگز انتظار این را
نداشتند که یک روز ، صاحب نوشته ها و فیلم هایی که بی محابا و در قاموسی
به مقیاس همه یا هیچ ، به جانبداری از کیان نظام می شتافت ، امروز نفس
زنان در جانبداری از مردم کوچه و بازار ، سرخود درمیان کف دست گیرد و سخن
از احقاق حقوق تباه شده مردم در انتخابات اخیر براند . من به آنان حق می
دهم . و به ترشرویی آنان نیز .
دوستان من ، آنان که از
مطالعه نوشته های اخیر صاحب این قلم ، شکیبایی خود را ازکف داده اند ، مرا
به اکبرگنجی و نوری زاده و مخملباف بند کرده اند و لابد عواقب آنان را
برای من رصد می کنند . دوستان قدیمی من ، اما دراین کشاکش بنیادین ،
هیچگاه به این نیندیشیدند که : ما برای ابراز حقانیت خود ، مجاز به اتخاذ
رویه های نازیبا و غیرانسانی نیستیم . و به این نیز بها ندادند که : فرو
شدن به عمق یک حادثه خونین ، تنها درشرایطی مجاز است که از آن رضایت
حقتعالی مستفاد شود . مردم ما در سالهای خونین دفاع مقدس ، سرفرازانه به
میان آمدند و از همه داشته های خود گذشتند . این شکوه انسانی ، درهر فرهنگ
و منشی ، محترم و افتخارآمیز است . مردم ما مردند و آواره شدند اما به
دشمن سراسیمه اجازه ندادند به یک متراز سرزمینشان تجاوز کند . ما درهمه
حال از یک چنین شکوهی جانبداری خواهیم کرد و شهدای این حادثه بزرگ ،
وابستگان روحی و عاطفی و ایمانی همه مایند . ما ، هرگز نباید این سترگی
مردان و زنانمان را ، و ددخویی دشمن را به فراموشی بسپاریم . ما بودیم و
هیبتی به اسم دشمن . با فرایندی که می توان از یک دشمن واقعی تجسم کرد و
به مقابله اش شتافت . در آن کشاکش ، دشمنی به تباهی ما اراده کرده بود که
: غریبه بود . از آنسوی مرزها آمده بود . با ما تعارف نداشت . آشکارا به
مقاصد خود اصرار می ورزید .
اما درکشاکش اخیر ، غریبه ای
درکار نبود . فرزندان یک خانواده برای سامان کشور سربرآورده بودند . قبول
دارم که دشمن مشخص و تابلودار ، برای مردمان یک کشور ، خواستنی تراز دشمن
پنهان و چهره پوشانده است . این را تاریخ به ما آموخته است . اما در
انتخابات اخیر ، اگر همانند همیشه به رد پای دشمن بیرونی و اراده آمریکا و
اسراییل پناه نبریم ، کسی و کسانی درصدد براندازی نظام نبودند . آنان ، در
غلیظ ترین وجه ممکن ، خواستار تغییر بودند . تغییراتی که همه ما خواستار
آنیم .
اگر مقصرین حادثه های اخیر
را طبق اخبار و شواهد رسمی حکومت ، آقایان : هاشمی و موسوی بدانیم ، این
دو ، نمی توانسته اند به براندازی نظام بیندیشند . چرا که با برچیده شدن
بساط این نظام ، اول کسانی که باید به محاکم براندازان فراخوانده می شدند
، خود این دو بودند . کدام بند و تبصره و قانون این نظام است که بی امضای
هاشمی سربرآورده باشد ؟ اگر بنای براندازی بود ، اول مجرمی که سرش به تیغ
محکمه براندازان سپرده می شد ، هاشمی بود . و موسوی نیزهمین گونه . موسوی
نیز کم نقشی در سالهای نخست وزیری اش – درسامان دادن به خواست های نظام -
نداشت . پس موسوی و هاشمی که مجرمان اصلی این جریاناتند ، به دلایلی که به
خودشان مربوط است ، دریک صف سیاسی قرار می گیرند و آنانی که هیچ تغییری
را برنمی تابند ، درصف مقابل . باورم براین است که داستان براندازی نرم و
انقلاب مخملی ، انگی است که نه به هاشمی می برازد و نه به موسوی . درست به
همان دلایلی که گفتم . این دو ، خواستار تغییر بوده اند . همین . و صف
مقابل ، از همنشینی هاشمی و موسوی ، براندازی خود را برداشت کرده است .
مثلا : موسوی و هاشمی ، درفردای پیروزی شان نمی توانسته اند خواستار
برچیده شدن امهات نظام – مثل ولایت فقیه و تسلط روحانیان برمقدرات کشور–
شوند . چرا که هردوی اینان برای قوام و برپایی این اصول ، زحمت ها کشیده
اند و مبارزه ها کرده اند . با یک پیروزی انتخاباتی ، اینان نمی توانستند
به بدنه حیثیتی خود پشت پا بزنند . اما کارکه بالا گرفت و خون ها که ریخته
شد ، باید دلایل دهان پرکنی به میان کشیده می شد . مثلا بابت آن همه خون
ناحق ، نمی شد مسائل جزیی را بهانه آورد . که اینان ، هاشمی و موسوی ،
خواستار تغییرات در فضای سیاسی و دستگاه های اجرایی و قضایی و مختصات
اجتماعی بوده اند . باید پای اجنبی ها و داستان براندازی به میان آورده می
شد تا دفعتا هر مدعی با شنیدن این برچسب سرجایش بنشیند و فرصت احتجاج از
او گرفته شود . نویسنده این سطور ، خود از منتقدین همیشگی سیاست های آقای
هاشمی بوده است . نوشته های حقیر در نقد سالهای ریاست جمهوری وی ، گواه
این مدعاست . اگرچه بسیار مشتاقم بدانم درخلوت آقای هاشمی و موسوی چه
گذشته و چه مشترکاتی این دو را درکنارهم گذارده ، اما صرفنظر از این
اشتیاق شخصی ، همه تحرکات انتخاباتی آقای موسوی را به شرط پیروزی ،
درراستای ایجاد تغییرات رویین ، و نه بنیادین می دانم . و باورم براین است
که پای هیچ اجنبی هم درکار نبوده است . یک کشمکش متداول خانوادگی بود که
بجای مدارای پدرانه ، کار ، متعمدانه به مشاجرات خونین کشانده شد .
حالا ، من هستم و این حادثه
خونین . و این که به عنوان یک ناظر ، جانب کدام صف را بگیرم . صفی که
خواستار تغییر بود – با هرنیت – و صفی که این تغییر را برنمی تافت . تمایل
به تغییر در رویه های نامبارکی که دراین سالها در بدنه نظام خانه کرده بود
، خواست هر انسان منصفی است . مثلا مافیایی که در دستگاه قضایی نفوذ کرده
اند و هرتغییری می توانست بساط نفوذشان را برآشوبد ، نمی توانست به خواست
بدیهی پیروز انتخابات تن دردهد . مافیاهای دیگر نیز به همین شکل . مثلا
تجسم این که یکی پیدا بشود و به مسئول آستان قدس رضوی بگوید : آقا ، شما
بابت اینهمه پول و اختیاراتی که داری ، یک گزارشکی باید به مردم بدهی !
این سخن ، حتی تجسمش هم آدم را مورمور می کند . چه برسد به این که طرف ،
در رسانه ملی ، پیش چشم خلایق ، به کارهای کرده اش ، به خلاف های متداولش
، به پولهای به باد داده اش ، بخواهد پاسخ بدهد . حالا شما خود قاضی این
کشمکش . من نویسنده که صاحب اندکی تعقلم ، باید جانب کدام صف را می گرفتم
. صف همیشگی ؟ یا صفی که پرچم تکان می دهد که : حق را درمن هم جستجو کن .
خون ریخته شده مرا هم ببین . تهمت ها و بی آبرویی هایی را که برمن روا شده
نیز ببین . سخن آخر این که : من ، همان فیلمساز و همان نویسنده سالهای
متمادی طرفدار این نظامم . با این تفاوت که ظلم را ، درهر صف و درهر لباس
برنمی تابم . مثل همیشه . نوشته های من و آثار هنری من گواه این مدعایند .
من ، تلخ زبانی دوستان دیرین خود را به جان می خرم و از این که آنان را از
دست می دهم مکدرم ، اما جانبداری از حق ، نه متاعی است که با رفیق بازی و
چشم پوشی از حق برآید .