مریم
این روز ها
زیاد میشنوم و می خونم از اینکه نسل ما قربانی شده. نسل ما سوخته و باید
تاوان اشتباهات دیگران رو پس بده. مخصوصا بعد از این اتفاقات اخیر خیلی
سرخوردگی وناامیدی بین هم سن و سال هام میبینم. نمی دونم شاید منم یه روزی
اعتقاد به چنین چیزی داشتم. به اینکه جایی بشینم و فقط بنالم از بدی
روزگار.
اما مدتیه دارم به این فکر می کنم چرا ما قربانی شدیم؟چرا این بلا ها باید این زمان سر کشور ما بیاد که جوون هاش ما باشیم؟
فکر می کنم ما قربانی شدیم چون خودمون خواستیم. ما نسل تنبلی هستیم.نه
از این لحاظ که خوب کار نکنیم اما حوصله فکر کردن و مسئولیت قبول کردن رو
نداریم. ما قربانی هستیم چون می خوایم پوششی درست کنیم برای این مسئول
نبودنمون در قبال کشور و آینده اش. و چه بهانه این بهتر از اینکه حس
دلسوزی خودمون و دیگران رو بر انگیزیم.
جدی تا کی می خوایم همه بدبختی هامونو سر حاکمان و زمامداران قبلی
ایران بندازیم؟ تا کی میخوایم این ظلم هایی که میشه رو به پای نسل قبل
بنویسیم؟ تا کی می خوایم پدر ها و مادر هامونو متهم کنیم به اینکه کاری
برای ما نکردن؟ تا کی می خوایم خرده بگیریم به سیاسیونی که فکر می کردیم
می تونستن رهبر خوبی برای تغییر و اصلاح باشن و نبودن؟ جدی کمی به خودمون
نگاه کنیم. ما همش دنبال مقصریم. همش دنبال این هستیم که کسی رو پیدا کنیم
و همه چیز رو گردن اون بندازیم.
به این فکر میکنم من و نسل من برای خودش چه کاری کرد که دیگران بخوان
براش کاری بکنن؟تا کی میخوایم از این واقعیت فرار کنیم هر چی بر سرمون
اومده و خواهد اومد اول و آخرش به خودمون بر می گرده. نخواستیم تحلیل
کنیم. نخواستیم درگیر بشیم. نسل ما یه نسل فراری بود. هر کسی به نوعی فرار
کرد.
به این فکر می کنم که چی شد که احمدی نژاد شد رئیس جمهور این کشور؟ ما
بخوایم و نخوایم اون 4 سال دیگه رئیس جمهور ماست.هر جای دنیا هم که بریم
همه بهمون خواهند گفت اون رئیس جمهوره و با لوگوی “ahmadi nejad is not my
president” و رئیس جمهور موسوی گفتن و… این واقعیت ها عوض نمیشه. به این
فکر می کنم که نسل ما چی بر سر خودش اورد که این آدم رئیس جمهورش شد.
حقیقتا این انتخاب و این انتخابات یک سیلی محکم تو صورت ما بود برای
اینکه بیدار شیم. برای اینکه بفهمیم 10 سال 20 سال خواب بودیم یا خودمونو
به خواب زدیم.
نسل ما خوابید و این روزگار هم نتیجه خوابیدن ماست. انتخابات سالهاست
که داره برگزار میشه اما ما فقط تحریم کردیم یا اگر هم نکردیم در مقابل
ظلم هایی که دیدیم سکوت کردیم. پارسال در انتخابات مجلس هم تقلب شد(چیزی
که من با چشمان خودم دیدم) اما وقتی تحریم می کنیم،وقتی همش با نا امیدی
میگیم “این ها همشون مثل همن”، وقتی سیاست کثیفه و… رای نمی دیم بعد چه
جوری باید بفهیمیم داستان تقلب تو کشور ما یه داستان طولانیه و مال این دو
سه ماه نیست. صدا و سیمای ایران سالهاست داره دروغ به مردم تحویل میده اما
چرا کسی معترض این موضوع نبود؟
وقتی همه زور نسل من این باشه که شب ها روی پشت بام الله اکبر بگه یا
بره تو خیابون پارچه رو صورتش ببنده و شعار بده ،وقتی همه نسل من عوض کردن
اواتور تو فیس بوکش باشه، وقتی همه زور نسل من نوشتن پست وبلاگی و شیر
کردن فید های مختلف تو فیس بوک و فرند فید باشه، وقتی همه زور نسل من شعار
نویسی و سبز کردن تابلو های شهر باشه، وقتی همه زور نسل من بلاک کردن
باشه، وقتی همه زور نسل من فرار کردن از ایران و اونجا تعیین تکلیف کردن
برای بقیه باشه، وقتی همه زور نسل من فحاشی تو کامنت دونی یه خبرنگار
باشه….وقتی نسل من از خودش فکر نداره ایده نداره،وقتی نهایت ایده پردازیه
نسل من اینه که چه ساعتی اوتو به برق بزنیه یا تو چه روزی تجمع راه
بندازه، وقتی چشمش به بیانیه این و اونه، وقتی نسل من هنوز دنبال “قربانی”
و “قاتله”، وقتی نسل من تو خوابه که فلانی رئیس جمهورشه،وقتی نسل من فکر
میکنه داستان هنوز “ریاست جمهوریه”،وقتی نسل من می ترسه که مسئولیت قبول
کنه،وقتی رهبران نسل من آدم های 60 70 سال به بالاست، وقتی نسل من فکر می
کنه هیچ کاری نمیشه کرد، وقتی نسل من نا امیده، وقتی نسل من به انواع و
اقسام بیماری های جسمی و روحی مبتلاست…..بعد انتظار داریم زندان نکنن،
تجاوز نکنن، هر کاری دلشون خواست نکنن؟وقتی ما زوری نداریم، وقتی حرفی
برای گفتن نداریم، وقتی عملی انجام نمی دیم بعد می خوایم که ما رو ببینن؟
بد بختانه نمی بینن. نه تنها نمی بینن بلکه خفه هم می کنن. وقتی برای
خودمون ارزشی قائل نیستیم. وقتی فکر میکنیم کاری از دست ما بر نمیاد از
دیگران چرا باید انتظار احترام و ارزش داشته باشیم؟
ما برای خودمون هیچ کاری نکردیم. ظاهرا هم قرار نیست کاری بکنیم. عجیبه
که هنوزم که هنوزه یه حرف جدید و تازه نمی شنوم.انگار که یه جورایی بدمون
هم نمی اومد که این بلاها سرمون بیاد تا خوب خودمونو مظلوم کنیم و اسم نسل
سوخته رو رو خودمون بزاریم. انگار منتظر بودیم تا باز یکی رو متهم کنیم.
تا باز همون آه و ناله های قبلی رو (این دفعه با شدت بیشتر) سر بدیم که
این حکومت ال و بله. منتظر بودیم تا باز به خوبی خودمونو به خواب بزنیم و
راحت به زندگی شخصیمون برسیم. جدی چقدر این جامعه و مردمش برای ما مهم بود
تو این 20 سال؟12 سال؟ 8 سال؟ نه 4 سال؟ چقدر پیگیری کردیم اخبار و
اتفاقتی که داره رخ میده. چقدر تحلیل کردیم؟ چقدر براش راه حل پیشنهاد
دادیم؟ چقدر منتظر این و اون نموندیم؟چقدر کاری براش کردیم؟
اینو بگم که من خودم مستثناء نمی دونم از این حرف هایی که زدم. من
پشیمونم از عملکردم. و پشیمونم از اینکه کاری نکردم برای کشورم. نخواستم
که بکنم. من هم مثل خیلی از دوستانم بودم که فکر می کردم این کشور جای
زندگی نیست. اما بعد از این انتخابات از این حرفم برگشتم. لاقل منی که
ادعای دلسوزی برای کشورم رو دارم باید اینجا زندگی کنم. باید بمونم و
کاری بکنم(بماند که هنوز هم نمی دونم چه کاری اما می دونم با این کار ها و
شلوغ بازی های اخیر چیزی عوض نمیشه). لاقل تکلیفم با خودم روشن شد. یا
حرفی از کشور و مردم و حکومت نزنم و هر جور خواستم زندگی کنم یا اگر حرفی
می زنم یا کاری می کنم مسئولیت اتفاقات و جریاناتی که تو کشورم پیش میاد
رو بر عهده بگیرم. لاقل اینو فهمیدم با پشت کامپیوتر و اینترنت نشستن و
فید زدن هیچ کشوری درست نمیشه. باید کاری کرد. باید کاری کرد……
+ شاید یکی از دلایل کم پست زدنمم همین باشه که از حرف زدن خسته شدم….
+موضوع این پست از اسم فیلم “وقتی همه خواب بودیم” گرفته شده و ربطی هم به فیلمش نداره :دی