Thursday, 2024-11-28, 5:43 PM

خوش آمديد

Main | Registration | Login
Welcome مهمان
RSS
آرشیو موضوعی
سياسي [84]
اجتماعي [11]
اقتصادي [12]
فرهنگي [14]
دانشگاه [5]
ورزشي [25]
IT [7]
مذهبي [5]
متفرقه [3]
طنز [4]
نظرسنجی
نظرتون درباره اينجا؟
Total of answers: 35
آمار
آرشیو مطالب
Login form
موزیک آنلاین
جستجو
تقویم
«  January 2009  »
SuMoTuWeThFrSa
    123
45678910
11121314151617
18192021222324
25262728293031
دوستان
  • Create your own site
  • Main » 2009 » January » 26 » روایت انقلاب از زبان بختیار؛ از امام راهنمایی خواستم
    9:04 PM
    روایت انقلاب از زبان بختیار؛ از امام راهنمایی خواستم
    آقا! من یک آدمی هستم که یک مبارزاتی کردم که چنین است و چنان است و خیلی خوشحال می‌شوم اگر شما هم مرا راهنمایی بکنید.
    در برخی از مراکز علمی و تحقیقاتی که در حوزه تاریخ معاصر ایران مشغول تالیف و تنظیم کتاب هستند، این سایه مقاصد و اهداف سیاسی است که محوریت خود را به رخ می‌کشد. یکی از این مراکز، مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد است. مرکزی که طبیعتا رویکردی از سر دشمنی و تخاصم با ارزش‌های انقلاب اسلامی ایران داشته و دارد.

    این دانشگاه در طرحی کاملا جانبدارانه "تاریخ معاصر ایران به روایت تاریخ‌سازان" را از شهریور 1360 آغاز کرده است. حبیب لاجوردی ـ مدیر این طرح ـ در ابتدای این طرح 750 هزار دلاری، لیست 350 نفره‌ای از رهبران گروه‌ها، احزاب و نهادهای سیاسی را برای ضبظ و تدوین تاریخی تحریفی تهیه کرده بود. اما در روند اجرایی تنها موفق به مصاحبه و ضبط تاریخ شفاهی 132 نفر از اعضای خاندان پهلوی و وابستگان دربار شد.

    ناگفته پیداست که مصاحبه شوندگان این طرح در جریان پاسخگویی به سوالات توجیه‌گرانه لاجوردی و همکارنش چه رویکردی را پیش گرفته‌اند. اما جالب این جاست که تمام محتوای تحریف شده این تاریخنامه به انتخاب و صلاحدید مدیرانش به فارسی ترجمه و در ایران هم اجازه انتشار پیدا کردند. یکی از این کتاب‌ها خاطرات "شاپور بختیار" نخست وزیر ایرن در سال 57 است. متاسفانه در این کتاب شاهد توهین‌های روشنی به امام، مسئولان و حتی مردم هستیم؛ اما این کتاب به راحتی ـ و بدون الزام ناشر به تصحیح بسیاری از اظهارات در پانوشت ـ اجازه انتشار یافته و هم اکنون در کتابفروشی‌ها خرید و فروش می‌شود!

    از آن جایی که در ایام منتهی به دهه نورانی فجر انقلاب اسلامی، نسبت به ارایه یک منشور چند وجهی از تمام طیف‌های موثر، مرتبط و مسئول در تلالو این خورشید فرروزان اقدام کرده‌ایم، بخش‌هایی از تاریخ انقلاب را به روایت یکی از دشمنانش می‌خوانید. لازم به توضیح است که به جهت هتاکانه بودن پاره‌ای از سخنان، از درج کامل افاضات(!!) ته مانده رژیم طاغوت خودداری نمودیم.

    شاه مدتها قبل با ما تماس می‌گرفت: با سنجابی، با بازرگان، با بنده، با صدیقی، با امیرانتظام، با امینی و شاید با اشخاص دیگری. یکی از ما بالاخره باید این بار سنگین را بردارد و یا قبول بکند (!) بین ما همه، کسی که به آقای (امام) خمینی تسلیم شده بود، آقای سنجابی بود. ما که نبودیم. هیچ کدام از ما نبودیم. او تسلیم شده بود... آقای سپهبد ناصر مقدم ایشان را برد پیش شاه و من می‌دانم که ایشان خودش تقاضا کرده بود. چون ایشان در یک ویلایی چند روزی با فروهر زندانی بودند و بنده و آقای دکتر برومند که اینجا (فرانسه) هست، رفتیم به دیدنش. وقتی آنجا نشسته بودیم، آقای مقدم که رئیس سازمان امنیت بود به دیدن ایشان آمد و با ایشان به اتاق دیگری رفتند و در آن جا قبول کرد که برود و شاه را ببیند. وقتی رفته بود آنجا، یک مقداری صحبت‌هایی که کرده بود، خودش یک مقداری را گفت و دیگرش را شاه گفت. خیلی‌هایش با هم می‌خواند تقریبا. ولی وقتی که نوبت من رسید، سپهبد عبدالعلی بدره‌ای از طرف دفتر مخصوص به من تلفن کرد که «شما لباس‌هایتان را بپوشید و امشب تشریف بیاورید به کاخ. بنده خودم می‌آیم و با اتومبیل خودم شما را به کاخ نیاوران می‌آورم» من به ایشان گفتم که همیشه حاضر هستم و این یک وصیتی است که مصدق کرده است که ما خودمان از شاه وقت نخواهیم، ولی اگر احضار کردند برویم. البته راجع به رفتن، اجازه هم از کسی نگرفتم. فردا یا پس فردای آن روز دقیقا نمی‌دانم. ایشان (شاه) از من سوال کرد که صدیقی چطور آدمی‌ است؟ گفتم. سنجابی چطور آدمی است؟ گفتم. بازرگان چطور آدمی است؟ گفتم. به من گفت: من می‌خواهم صدیقی را نخست وزیر بکنم. گفتم به نظر من این یک برداشتی است که اعلیحضرت می‌کنید....

    وقتی او (صدیقی) نشد، شاه مرا خواست و گفت که صدیقی مثل اینکه موفق به تشکیل کابینه نمی‌شود و دوستان خود شما او را اذیت می‌کنند و خودش هم دودلی نشان می‌دهد و کار باید زودتر انجام بشود. من گفتم پانزده روز وقت می‌خواهم و یک شرایط مقدماتی هم من دارم. ایشان گفت زیاد است... بنده بعد از یکی دو روز برگشتم و تمام چیزها را نشته بودم و اضافه کرده بودم که برای فروکش کردن این التهابات (انقلاب) و این وضعیتی که اکنون پیدا شده است توصیه اینجانب، مودبانه این است که اعلیحضرت یک مسافرتی نسبتا طولانی به خارج بکنید و یک شورای سلطنتی را مامور بکنید که این کار (وظایف شاه) را انجام دهند. ایشان تمام شرایط را قبول کرد، البته با بحث‌های خیلی طولانی در یکی دو جلسه. و بعد وقتی به من گفت که شرایط را قبول کرده است، من گفتم پانزده روز وقت می‌خواهم. گفت که: نمی‌شود!....

    نامه‌ای خود من به (امام) خمینی نوشتم. این نامه تلاش یک مرد وطن‌پرستی ! بود که می‌خواست جلوی آن چیزی را که پیش آمد بگیرد که فردا یا پنجاه سال دیگر که این بچه‌ها این مدارک را می‌خوانند، نگویند خوب این آقای دکتر بختیار می‌گفت مرغ یک پا دارد. چه می‌شد اگر می‌آمد و با آقای خمینی می‌نشستند و راجع به چیزها صحبت می‌کردند؟ این مسئله را خود من تصمیم گرفتم که بیایم به اینجا (پاریس) و با ایشان (امام خمینی) صحبت بکنم. قبلا هم یک نامه برای ایشان فرستادم و آن نامه عبارت است از یک نامه‌ای که «آقا! من یک آدمی هستم که یک مبارزاتی کردم که چنین است و چنان است( !) و خیلی خوشحال می‌شوم اگر شما هم مرا راهنمایی بکنید»

    (آن روزها) اعتصاب همه جا بود. من جمله در هواپیمایی ملی. من هم نشسته بودم و یک ر وزی دیدم رئیس هواپیمایی ملی یک نامه‌ای به من نوشت که آقایان می‌گویند ما دست از اعتصاب برمی‌داریم به شرط این که پرواز انقلاب از اینجا برود و آیت الله را با یکی از این هواپیماهای ایران ایر بردارد و اینجا بیاورد. گفتم: خیر! شما اول می‌روید تبریز و اصفهان و شیراز را سرویس می‌کنید، بعد اگر طیاره ایران ایر به پاریس رفت و اگر ایشان هم خواستند، تشریف بیاورند. گفتند که آیت الله می‌آید. گفتم آمدن ایشان مشکل ندارد، ولی من برای ایشان طیاره نمی‌فرستم و برای این که اطمینان بیشتری پیدا کنم، فرودگاه را بستم. ما حاضر به مذاکره هستیم. ما حاضر هستیم که اصول رعایت بشود و ایشان هم تشریف بیاورند و تهران هم از ایشان پیشواز بکند....

    این حرف‌ها را من در مقابل 150 روزنامه‌نگار خارجی و داخلی زدم که آقای (امام) خمینی اگر بخواهد این جا بیاید، حق قانونی اوست و ما نمی‌توانیم بگوییم که نیا! پس فرق من با شاه و حکومت استبدادی چیه؟ ولی وقتی آمد اینجا و اگر شلوغ خواست بکند، باید گوشش را گرفت و تحویل دادگاهش داد... البته من نمی‌توانستم نیروی او را نادیده بگیرم. من گفتم هر موقع خواست بیاید، بیاید. پس از رفتن شاه من می‌خواستم خودم روی همان سیاستی که عرض کردم این را مشغول بکنم تا مردم همین طور که شروع شده بود، آرام آرام البته می‌آمدند به طرف من (!) از این جهت من می‌خواستم یک کاری بکنم که (امام) خمینی دیرتر بیاید. مانور می‌دادم. اینها در تاریخ ضبط است.

    گاهی می‌گفتم تامین جانش را نمی‌توانم بکنم. گاهی می‌گفتم اگر کشته بشود، چنین و چنان می‌شود.... فرانسه یک وزیر خارجه‌ای داشت به نام آقای "فرانسوا پونسه" که بسیار طرفدار (امام) خمینی بود. گفتم بختیار از شما خواهش می‌کند که به تقدیر و وسیله‌ای که می‌دانید آمدن (امام) خمینی به ایران را به تعویق بیاندازید. می دانم شما در یک مملکتی هستید که قانونی نمی‌توانید او را حبس بکنید و چه بکنید. ولی اگر بتوانید من خیلی خوشحال می‌شوم. من می‌دانم که سفیر این اقدام را کرد و فردای آن روز آمد و به من گفت: ایشان (امام خمینی) می‌گوید که من قانع نشدم که به ایران نروم.
    Category: سياسي | Views: 674 | Added by: 20 | Rating: 0.0/0
    Total comments: 0
    Name *:
    Email *:
    Code *:
    Copyright MyCorp © 2024