نمی دونم الان صدامو می شنوی یا نه؟ یه سال گذشت چقدر زود
گذشت،امروز هیچکس باورش نمی شد یه ساله از ما دور شدی،راستی بهت اونجا خوش می گذره؟آقاهه که اومده بود سخنرانی می کرد خیاله
من یکی رو کمی راحتر کرد می گفتچون قبلنا سختی کشیدی حالا دیگه دوران راحتیته. یادته به من گفتی رادیکال؟ یادته چقدر سر به سرم میذاشتی؟
دیگه کمتر کسی بهم میگه رادیکال شاید چون تو دیگه نمیگی! میدونم از دست من دلخوری چون روزایی که سختی می کشیدی
نیمدم دیدنت هی خودمو با درگیری روزمره سرگرم کرده بودم. تو خیلی خوب بودی هیچ کس ازت دلخوری نداشت همیشه سرت تو
کار خودت بود ومیرفتی
دانشگاه ومیومدی خونه درس می خوندی. راستی چند تا واحدت برایلیسانس مونده بود؟ اونجا هم فقط به مدرک نگاه می کنن؟ عمه تو این یکساله خیلی شکسته شده دیگه رمق گذشته رو
نداره آخه تو همیشههمدمش بودی علی و عادل که میرن سرکار و دانشگاه اون تنها تو خونست. سمانه تو رفتی و خاطراطت یکی یکیشون تو ذهن تک تک ماست از
اون روزایی کهبچه
بودیم و خاله بازی میکردیم من بچه میشدمو تو خاله تا صبحایی که دم درخونه برای دانشگاه رفتن منتظر ماشین
وایمیستادی تو به ما نمی رسی ولی همه ما به سمت خدایی که تو رفتی
پیشش خواهیم اومد.
نمی دونم می دومنم یا نه،ولی مطمئنم که خیلی سخته ,خدا واسه هیچکی خواد اون که رفت آرام گرفت این ماییم که حالا حلا ها با این چرخ گردون باید بگردیم!شاید کم یا زیاد هی زندگی